آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان تپق
ايكه صدها خوب رو، مشتاق ديدار رخت صدهزاران دل، نديده شد گرفتار رخت ماه و خورشيد از جبين با صفايت كم فروغ لاله زاران شرمگين از حسن گلزار رخت يوسف و امثال او، انگشت حيرت در دهن بسكه پر جمعيت و گرم است بازار رخت وصف گيسويت هزاران چون مرا ديوانه كرد من كي ام؟! اي بهترين ها مست و بيمار رخت دل ربودي از منِ بيچاره، جانم هم ستان تا شوم بيواسطه از تن، خريدار رخت همچو منصور از سر شوق وصالت ميطپم كاش ميگشتم به جرمي، برسر دار رخت اي مسيحا يك نفس بر جان نا پاكم بدم تا شوم تطهير و زان پس مونس و يار رخت (زکریا فصیحی) چهار شنبه 24 / 11 / 1390برچسب:, :: 4:0 بعد از ظهر :: نويسنده : حمید.ف
در عمق آن جهنم آتش بار آوای العطش خیمه ها چون رعد در گوش خورشید می پیچید… بادی ملایم … رو به دشت عروج به صولت صدایی غرا … از فرش تا به عرش می وزید و پیشانی بلند آسمان … در مجمر سپید خورشید تابیدن می گرفت که مردی رها پیچیده در شولای باد سر به تلاطم گذاشت آنگاه در محاصره ای بی امان، در باران متتابع نیزه ها دستان شهامت بر خاک افتاد و کمر خورشید شکست* دستان بریده تو فریاد نفیس رشادت است یا ابوفاضل شنبه 11 / 11 / 1390برچسب:, :: 3:44 بعد از ظهر :: نويسنده : حمید.ف
(امانت) شاعري وارد دانشكده شده دم در ذوق خود را به نگهباني داد * (نان و پسته) شاعري مي لنگيد ناقدي نان ميخورد * (اشتباه) شاعري قبله نما را گم كرد سجده بر مردم كرد * (آرامش) شاعري وام گرفت شعرش آرام گرفت * (طريقت نو) زاهدي نوبنياد راه و رسم عرفا پيشه گرفت لنگ مرغي برداشت و به آهنگ حزين آه كشيد: "مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك" * (عطش و دريا) شاعري تشنه ز دريا ميگفت اهل بيت سخنش را به اسارت بردند * (مراعات نظير) تاجري دسته گلي پرپر ديد ياد پروانه كسبش افتاد * (سرقت) شاعري آينه اي را دزديد روي آيينه مسروقه نوشت: "بيدلي در همه احوال خدا با او بود" * (تقلا) تاجري قصه نويس، كودكان را به تفاهم ميخواند مگسي روي گل لاله تقلا ميكرد * (امضا) تاجري اره برقي آورد پاي يك منظره را روي طبيعت امضا كرد * (براعت استهلال) تاجري مجلس تفسير گذاشت ابتدا فاتحه بر قرآن خواند * (رابطه) شاعري ضربت خورد تاجري شعر شناس در ته حجره ي خود شربت خورد * حلقه اي در دهن چاه توالت افتاد كيميا را بنگر! تاجري تا آرنج دست در خون دل دنيا كرد * در اتوبان سلوك شاعري هروله اي كرد و گذشت زاهدي چپ شد و مرد عارفي پنچري روح گرفت * شاعري شوريده از خودش برميگشت كاغذي در كف داشت پي يك شاعر ديگر ميگشت * پيش چشم شاعر جدولي حل ميشد عشق مختل ميشد! * شاعري، شايع بود نقد، تكذيبش كرد * تاجري سر ميرفت شاعري حل ميشد ناقدي نيزه بدست در المپيك غم، اول ميشد. * شاعري خم ميشد منشي قبله عالم ميشد! * شاعري "خون" ميگفت زاهدي "ايدر" و "ايدون" ميگفت قصه ي ليلي و مجنون ميگفت! * شاعري مادر شد پدر بچه ي خود را سوزاند * شاعري ني ميزد عارفي ميناليد زاهدي بست پياپي ميزد! * تاجري مجلس تفسير گذاشت ابتدا فاتحه بر قرآن خواند! « زنده ياد سيد حسن حسيني » شنبه 11 / 11 / 1390برچسب:, :: 3:41 بعد از ظهر :: نويسنده : حمید.ف
قصه هاي غم و بيقراري باز اشك و محن، گريه، زاري قصه ي غصه هاي درونم ماجراي دل پرزخونم در پي گريه هاي شبانه ميخورد بر تنم تازيانه نيست در شهرمان رادمردي اهل عشق و صفا، اهل دردي عده اي غرق فقر و نداري عده اي مرد از دين فراري ديگر اينجا كسي با خدا نيست در خيابان و كوچه حيا نيست غيرت از شهر ما رخت بسته حرمت نا خدايان شكسته عده اي در نوا و خروشند دين خود را به زر ميفروشند چهره ها را ببين در نقاب است عقلشان در پي يك سراب است سينه ي خسته ي مان پر ز آه است دم زدن از خدا هم گناه است گوئيا عصر هوش و نبوغ است اين همه ادعاها دروغ است بخت بر ما اگر رو نمايد گيرم اين جمعه آقا بيايد شك ندارم كسي منتظر نيست منتظر چشم كس سوس در نيست غرق نجوا كه: شادي تمام است اين چه وقت ظهور امام است؟ ادعا ميكنيم او ولي نيست او ز نسل و تبار علي نيست هر كسي در پي يك بهانه مي دَوَد با بهانه به خانه او بيايد همه كارد داريم يا كه نه خانه بيمار داريم او بيايد همه ناتوانيم منكر محض صاحب زمانيم از ظهور ولي ميخروشيم زود او را به زر ميفروشيم او بيايد دلش بي شكيب است بين ما شيعيان هم غريب است علت اين كه صحرا نشين است يا كه مولايمان بي قرين است: گَرد غم كي ز رويش زدوديم؟ يار خوبي برايش نبوديم! او بيايد غريب است و تنها باز يك كوفه، چاه است و مولا --- سيد امير حسين مير حسيني شنبه 11 / 11 / 1390برچسب:, :: 3:37 بعد از ظهر :: نويسنده : حمید.ف
يك سبد نيلو فر آوردم براي دست تو هديه ناچيز باشد رو نماي دست تو آرزو دارم كه روزي در ديار عاشقي شاپركسان پر گشايم درفضاي دست تو راه باريك است و تاريك است و پيمودن محال گر نباشد رو به رويم روشناي دست تو لعل لبهاي دلم خشكيد از بيحاصلي چشمها را دوخته تا انتهاي دست تو جزء جزء و سوره سوره ، صفحه صفحه، خط به خط شعر ميخوانم براي آيه هاي دست تو ازهمانگاهي كه خواندم قصه دست تو را ميرسد در گوش جانم ناله هاي دست تو ----------------- زکریا فصیحی شنبه 11 / 11 / 1390برچسب:, :: 3:36 بعد از ظهر :: نويسنده : حمید.ف
زمستان است و شبهاي درازي وفصل بندگي و سوزو سازي[1] دل دلدادگان سر در گريبان ولي از دلربايان غرق نازي هوا سرد و زمين بيروح مانده ست[2] نه آوازي، نه ساز دلنوازي قناريها نميدانم در اين فصل كجا سرگرم رازند و نيازي ديار بلبلان هم سوت و كور است نميآيد به گوش آواز رازي و امشب هم شب طولانيی هست ومن با دفترم سرگرم بازي بدستم يك قلم، يك صفحه كاغذ زبان همراز تشبيه و مجازي دلا فرصت غنيمت دان و برخيز نمازي كن، نمازي كن، نمازي (زکریا فصیحی) [1] امام صادق(ع) فرمود:زمستان بهار مومن است، زيرا شهاي درازش براي خواندن نماز وروزهاي كوتاهش براي گرفتن روزه مناسب است. معاني الاخبار شيخ صدوق ،ص328 [2]َفَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ .فاطر،آيه 9 شنبه 11 / 11 / 1390برچسب:, :: 3:34 بعد از ظهر :: نويسنده : حمید.ف
![]() ![]() |