آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان تپق در عمق آن جهنم آتش بار آوای العطش خیمه ها چون رعد در گوش خورشید می پیچید… بادی ملایم … رو به دشت عروج به صولت صدایی غرا … از فرش تا به عرش می وزید و پیشانی بلند آسمان … در مجمر سپید خورشید تابیدن می گرفت که مردی رها پیچیده در شولای باد سر به تلاطم گذاشت آنگاه در محاصره ای بی امان، در باران متتابع نیزه ها دستان شهامت بر خاک افتاد و کمر خورشید شکست* دستان بریده تو فریاد نفیس رشادت است یا ابوفاضل نظرات شما عزیزان: شنبه 11 / 11 / 1390برچسب:, :: 3:44 بعد از ظهر :: نويسنده : حمید.ف
![]() ![]() |