عروج سرخ
 
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 5870
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

تپق




درختان را دوست ميدارم

كه به احترام تو قيام كرده اند،

و آب را

كه مَهر مادر توست.

خون تو شرف را سرخگون كرده است:

شفق آيينه دار نجابتت،

و فلق، محرابي كه تو در آن نماز صبح شهادت گزارده اي

*

در فكر آن گودالم

كه خون ترا مكيده است

هيچ گودالي چنين رفيع نديده بودم.

در حضيض هم ميتوان عزيز بود

از گودال بپرس

*

شمشيري كه بر گلوي تو آمد

هر چيز و همه چيز را در كاينات به دو پاره كرد:

هرچه در سوي تو، حسيني شد

ديگر سو، يزيدي.

اينك ماييم و سنگها

ماييم و آبها

درختان،كوهساران، جويباران، بيشه زاران

كه برخي يزيدي،

وگرنه حسيني اند

خوني كه از گلوي تو تراويد

همه چيز را در كاينات به دو پاره كرد:

دو رنگ!
اينك هرچيز: يا سرخ است

 يا حسيني نيست

*

آه اي مرگِ تو معيار!

مرگت چنان زندگي را به سخره گرفت

 و آن را بي قدر كرد

كه مردني چنان،

غبطه ي بزرگ زندگاني شد!

خونت

با خونبهاي حقيقت

در يك تراز ايستاد

و عزمت ضامن دوام جهان شد

--كه جهان با دروغ مي پاشيد--

و خون تو امضاي (راستي) ست.

و تو را بايد در راستي ديد

و در گياه،

هنگامي كه ميرويد

و در آب،

وقتي كه مينوشاند

و در سنگ،

كه چون ايستادگي ست

و در شمشير،

آن زمان كه ميشكافد

و در شير،

 كه ميخروشد

و در شفق كه گلگون است

و در فلق كه خنده ي خون است

و در خواستن،

برخاستن،

تورا بايد در شقايق ديد

در گل بوييد

تو  را بايد از خورشيد خواست

در سحر جست

از شب شكوفاند

با بذر پاشاند

با باد پاشيد

در خوشه ها چيد

تو را بايد تنها در خار ديد

هركس، هرگاه دست خويش

از گريبان حقيقت بيرون آورد

خون تو ازسر انگشتانش تراواست

ابديت آيينه ايست:

پيش روي قامت رساي تو در عزم

آفتاب لايق نيست

وگرنه ميگفتم

جرقه ي نگاه توست

*

تو تنها تر از شجاعت،

در گوشه ي روشن وجدان تاريخ ايستاده اي

به پاسداري از حقيقت

و صداقت.

شيرين ترين لبخند

بر لبان اراده ي توست.

چندان تناوري و بلند

كه به هنگام تماشا

كلاه از سر كودك عقل مي افتد.

بر تالالبي از خون خويش

در گذر تاريخ ايستاده اي

با جامي از فرهنگ

و بشريت رهگذار را مي آشاماني

--هركس را كه تشنه شهادت است--

نام تو خواب را برهم ميزند

آب را توفان ميكند.

كلامت قانون است

خرد در مصاف عزم تو جنون است

تنها واژه ي تو خون است

خون، اي خدا گون!

مرگ در پنجه ي تو زبون تر از مگسي ست

كه كودكان به شيطنت در مشت ميگيرند.

و يزيد بهانه اي، و دستمال كثيفي

كه خلط ستم را در آن تف كردند

و در زباله ي تاريخ افكندن.

يزيد كلمه نبود

دروغ بود.

زالويي درشت

كه اكسيژن هوا را ميمكيد

مخنثي كه تهمت مردي بود

بوزينه اي با گناهي درشت:

(سرقت نام انسان)

و سلام بر تو كه مظلوم تريني

نه از آن جهت كه عطشانت شهيد كردند

بل ازين روي كه دشمنت اين است.

*

مرگ سرخت تنها نه نام يزيد را شكست

و كلمه ي ستم را بي سيرت كرد

كه فوج كلام را نيز درهم ميشكند

هيچ كلام بشري نيست

كه در مصاف تو نشكند

اي شير شكن!
خون تو بر كلمه فزون است

خون تو بر بستري از آن سوي كلام

فراسوي تاريخ

بيرون از راستاي زمان ميگذرد

*

خون تو در متن خدا جاريست.

يا ذبيح الله!

تو اسماعيل گزيده خدايي

و رؤياي به حقيقت پيوسته ابراهيم خليلي!

كربلا ميقات توست

محرّم ميعاد اوست

و تو نخستين كسي كه ايام حج را به چهل روز كشاندي

و اتممناها بعشر

آه!

در حسرت فهم اين نكته خواهم سوخت

كه حج نيمه تمام را در استلام حجر وانهادي

و در كربلا

با بوسه بر خنجر تمام كردي!

مرگ تو:

مبدء تاريخ عشق

آغاز رنگ سرخ

و معيار زندگيست.

*

خط با خون تو آغاز ميشود

از آن زمان كه تو ايستادي

دين راه افتاد

و چون فرو فتادي

حق بر خواست

تو شكستي

و (راستي) برپاشد

و از روانه خون تو بنيان ستم سست شد

در پاييز مرگ تو

بهاري جاودانه زاده شد

گياه روييد

درخت باليد.

و هيچ شاخه نيست

كه شكوفه اي سرخ ندارد

و اگر ندارد شاخه نيست

هيزميست ناروا بر درخت مانده

*

تو راز مرگ را گشودي

كدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟

شرف به دنبال تو لابه كنان ميدَوَد.

تو فرا تر از حَميَّتي

نمازي، نيتي

يگانه اي، وحدتي.

آه اي سبز!

اي سبز سرخ!

اي شريف تر از پاكي

نجيب تر از هر خاكي

اي شيرين سخت

اي سخت شيرين

تو دهان تاريخ را آب انداخته اي

اي بازوي حديد!

شاهين ميزان!

مفهوم كتاب، معناي قرآن!

نگاهت سلسله ي تفاسير

گامهايت وزنه ي خاك

و پشتوانه ي افلاك

كجاي خدا در تو جاريست كز لبانت آيه ميتراود؟

عجبا!

عجبا از تو، عجبا!
حيراني مرا با تو پاياني نيست

چگونه با انگشتانه اي از كلمات

اقيانوسي را ميتوان پيمانه كرد؟

*

بگذار تا بگريم

خون تو، در اشك ما تداوم يافت

و اشك ما صيقل گرفت

شمشير شد و در چشمخانه ي ستم نشست

تو قرآن سرخي

"خون آيه" هاي دلاوريت را

بر پوستِ كشيده ي صحرا نوشتي

و نوشتارها مزرعه اي شد

با خوشه هاي سرخ

و جهان يك مزرعه شد با خوشه، خوشه، خون

و هرساقه: دستي و داسي و شمشيري

و ريشه ي ستم را وجين كرد

و اينك و هماره مزرعه سرخ است.

*

يا ثارالله!
آن باغ مينويي كه تو در صحراي تفته كاشتي

با ميوه هاي سرخ

با نهر هاي جاري خوناب

با بوته هاي سرخ شهادت

و آن سروهاي سبز دلاور،

باغيست كه بايد با چشم عشق ديد

اكبر را

صنوبر را

بوفضايل را

و نخل هاي سرخ كامل را

--

حر، شخص نيست

فضيلتيست از توشه ي بار كاروان مهر جدا مانده ي آن سوي رود پيوستن

و كلام و نگاه تو پلي ست كه آدمي را به خويش باز ميگرداند و توشه را به كاروان

و اما دامنت:

جمجمه هاي عاريه را در حسرت پناه يافتن مشتعل ميكند

از غبطه ي سر گلگون حر كه بر دامن توست

*

اي قتيل!

بعد از تو "خوبي" سرخ است و گريه، سوگ و خنجر.

و غمت توشه ي سفر به ناكجا آباد

و ردِّ خونت،

راهي كه راست به خانه ي خدا ميرود

تو از قبيله ي خوني

و ما از تبار جنون

خون تو در شن فرو شد

و از سنگ جوشيد

اي باغ بينش

ستم دشمني زيبا تر از تو ندارد و مظلوم ياوري آشنا تر از تو.

تو كلاس فشرده ي تاريخي.

كربلاي تو مصاف نيست، منظومه ي بزرگ هستي ست، طواف است.

*

پايان سخن

(پايان من است تو انتها نداري...)

-------------------------------------

سيد علي موسوي گرما رودي



نظرات شما عزیزان:

A.m
ساعت8:56---12 بهمن 1390
وبلاگ نوره تبریک باشه.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنبه 11 / 11 / 1398برچسب:, :: 3:43 بعد از ظهر ::  نويسنده : حمید.ف